دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

تولد مادرم زهرا (س)

من : عزيزكم ، فردا تولد مادرم زهراست ا ... تو : اونوهت ميشه من شمعا رو فوت كنم ؟مادرم زهرا كه نمى تونه فوت كنه من فوت كنم باشه ؟ من : باشه تو فوت كن ولى چون روز تولد مادرم زهراست بخاطر همين به مامانا كادو ميدن ... تو : به بچه ها هم كادو ميدن ؟ اى قربونت برم كه از هر فرصتى براى كادو گرفتن استفاده ميكنى ! شنبه ٣٠ فروردين ٩٣
30 فروردين 1393

مادرى

دوست دارم مادرى كنم بى منت ... دوست دارم مادر باشم ، بى منت .... دوست دارم كنارت باشم ، بى منت .... دوست دارم محبت كنم ، بى منت ..... دوست دارم دوستت داشته باشم ، بى منت .... خدايا كمك كن فراموش نكنم دخترم از وجودم است دخترم پاره تنم است دخترم همه زندگيم است دخترم همه دنيايم است كمكم كن حرفى نزنم كه قلب كوچكش را برنجانم دل كوچكش را بلرزانم حتى اگر " مادر " باشم ! شنبه ٣٠ فروردين ٩٣
30 فروردين 1393

ساعت

از خواب كه بيدار شدى اومدى پيشم دراز كشيدى بعد از مراسم چلوندن و بوسيدن و يه كم حرف زدن موبايلم رو روشن كردى . يه كم نگاش كردى مى خواستى فيلم ببينى كه يه دفعه عدداى ساعت نظرت رو جلب كرد داشتى دونه دونه عددا رو مى خوندى كه يه دفعه يكى به عدد دقيقه اضافه شد .... انگار كه يه چيز عجيب ديده باشى گفتى : اِ...... مامان .... اين يك بود حالا شد ٢ !!!!! چقدر از ذوقت ذوق كردم و متعجب از اينكه همه عددا رو درست گفتى ! دونه دونه گفتى ٩ ،٤ ، ١ . بعد دو ، سه ، چهار ، پنج ..... گفتى بعدشم شيشدِ !!!!!! منتظر بودى يكى به عددا اضافه بشه گفتم اين ساعت رو نشون ميده گفتى نه ، چهار ، چهار !!!!! منظورت نه و چهل و چهار دقيقه بود !! شنبه ٣٠ فروردين ٩٣...
30 فروردين 1393

كُره !

امروز ديگه رسما تبديل به يه كره ابس شدى ! كفشت كه پات بود هيچى ... دمپايى قرمزات رو هم كرده بودى توى دستت و ايضا حسنا خانم ، دقيقا مثل خودت و دو تايى توى راه پله ها و حياط چهار دست پا ميرفتين و شيهه هم مى كشيدين تازه !! گفتى مامانم اسمم رو گذاشته كُره !! ما بالاخره نرفتيم . جمعه ٢٩ فروردين ٩٣
29 فروردين 1393

باقالى !

اين روزا عجيب " باقالى " صدا كردنت حال مى ده !!!! نمى دونم چرا ولى يك حالى مى كنم وقتى بهت مى گم " باقالى " البته بعضى اوقات باقالى خالى بعضى وقتا هم جوجه باقالى يا باقالى بادمجون !! حتى يه شعر هم داريم كه با هم مى خونيم : باقالى جونه من .... تو مى گى : چه مهربونه .... من مى گم : دوسش دارم يه عالمه ..... تو مى گى : خدا مى دونه ... عاشقتم باقااااااالى !!! آى حال كردم ...!!!!! جمعه ٢٩ فروردين
29 فروردين 1393

يه خورده ديگه ....

مى گى حسنا كى مياد مى گم يه خورده ديگه .... مى گى چقدر همه اش مى گى يه خورده ديگه .... دورا يه خورده ديگه ... زورو ، يه خورده ديگه ... همه اش مى گى يه خورده ديگه ديگه ... ٢٨ فروردين ٩٣
28 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد